به گزارش خبرنگار مهر، سومین فیلم از سهگانه معصومی که دیروز در بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد را از جهت لحاظ کردن مولفههای مشترک باید ادامه دو فیلم قبلی او محسوب کرد. ولی از نظر پرداخت، ظرافت و تأثیرگذاری فیلم قابل بحث و تحلیل است.
معصومی در "رسم عاشقکشی"، "جایی در دوردست" و "باد در علفزار میپیچد" به عناصر و مولفههایی میپردازد که با آنها آشناست و بر شرایط و روابط حاکم بر آن مسلط است. عشقهای شورانگیز در دل برف و سرمای طبیعت بکر شمال بر بستر مسائل برآمده از فقر و به خصوص قاچاق چوب، عناصر و مفاهیم مشترک این سه فیلم هستند.
اما چگونه است که همه علاقمندان سینمای معصومی پس از دیدن فیلم "باد در ..." یادی از "رسم عاشقکشی" کردند و بخش اول این سهگانه را قویترین، تأثیرگذارترین و تلخترین دانستند؟ این درست که یکسری مولفه های تکرارشونده هر سه فیلم را همچون نخ تسبیح به هم مرتبط میکند، اما کمبود چه چیز در دو فیلم بعدی و به خصوص "باد در ..." به چشم می آید؟
معصومی راه خود را به درستی پیدا کرده ولی داشتن ابزار کار مناسب، تنها امتیازهای بالقوه یک فیلم است و آنچه میتواند نمود آنها را برجسته کند، چگونگی ترکیب و پیوند این ابزار و مفاهیم اولیه با یکدیگر است. "باد در علفزار" چون "جایی در دوردست" از تمهید ورود یک غریبه به روستا استفاده میکند تا شکلگیری عشق را بر بستر قصه خود خلق کند، نه اینکه به عشقی تعریف شده کفایت کند.
به این ترتیب ورود خیاط و شاگرد خیاط به روستا برای دوختن لباس عروس و داماد علاوه بر اینکه چنین موقعیتی را برای تعریف و بسط عشق فراهم می کند، به نوعی موقعیت انتحاری برای خلق عشق است. عشق شاگرد خیاط به عروس (شوکا) در ضمن دوختن و پرو کردن لباس همان موقعیت انتحاری و حساس است که می تواند عشق را در ورطه موضعگیری مخاطب قرار دهد.
اما معصومی با نگاهی جدید به مثلث عشقی، ضلع سوم و داماد را پسری عقب افتاده (شکرالله) انتخاب کرده تا این پیچش موقعیت بیش از پیش برجسته شود. وجهی که همذات پنداری مخاطب را به سمت و سوی عشق پسر خیاط و دختر پیش می برد ولی در عین حال از رقیب عشقی یعنی شکرالله هم تصویری دوست داشتنی و معصوم ثبت می کند.
به این ترتیب مخاطب درگیر این موقعیت پیچیده می شود که همراه با خود ناگزیری از قضاوت و محق دانستن کاراکترها را به دنبال دارد. اما نکات اشاره شده، داشته های بالقوه قصه و فیلم هستند و آنچه می تواند آنها را قوت ببخشد پرداخت این سیر و روابط به هم پیچیده است که عینیت یافتن آنها به قوت اولیه نبوده است.
به علاوه به نظر می آید ناگزیری این موقعیت به نوعی فیلمساز را هم درگیر کرده تا از پایان بندی که به نظر می آید حذف یکی از دو جوان را به همراه دارد، پرهیز کند و برای چیدمان پایانی تلطیف شده، به یک سری از کنش و واکنش ها پناه ببرد که برای فرار از کلاف روابط است.
به عنوان مثال از بخشی که پدر و برادر شکرالله برای انتقام گرفتن نزد پدر شوکا می روند و او را تهدید می کنند تا نشانی شوکا و شاگرد خیاط را بدهد و بعد به مجلس عقدکنان می ریزند، فیلم وارد روابط و کشمکش هایی می شود که فقط به پاس دادن توپ برای فرار از موقعیت می ماند بدون آنکه به منطق و باورپذیری آنها توجهی بیشتر شده باشد.
فیلم "باد در علفزار میپیچد" میتوانست تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد، اگر تا این حد محتاطانه به این مثلث عشقی انتحاری نزدیک نمیشد، اگر فیلمساز پیام مورد نظرش (رسیدن دو انسان کامل با کمک یک انسان ناکامل) را به پس ذهن خود میفرستاد و اجازه میداد کاراکترها خود سرنوشتشان را بسازند و اگر ظرافتهای بیشتر در پرداخت و منطق داستانی فیلم به کار رفته بود.
نظر شما